1 . راه صوفی
هر یک از ارباب ملل و نحل به راهی گام می نهند و می روند تا چیزی شوند یا چیزی بیابند یا به جایی رسند . صوفی راهی را می رود تا نباشد و خود را گم کند و در دوست فنا شود . خوجه عبد الله انصاری فرماید : « الهی نیستی ، همه را مصیبت است و مرا غنیمت . »
پس آنکه در طریق عشق قدم می گذارد که به مقام هایی نائل آید اولین گام را کج نهاده است . مولوی حکایتی زیبا دارد که می فرماید :
« عاشقی در خانه معشوق را بزد . معشوق پرسید کیستی ؟ گفت منم عاشق تو . معشوق گفت برو که عاشق نه ای . سالی چند بگذشت دیگر باره عاشق آمد و در خانه معشوق بکوفت و معشوق گفت : که ای ؟
عاشق گفت : تویی . معشوق جواب داد : اکنون در آی که درست آمده ای .
پس صوفی می رود که نباشد